۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

افتادی شاید بخاطر قطعه ای نان!

وافتادی شاید بخاطر قطعه ای نان!
در کارگاههایی که همه خوب می شناسیم!
کارگاههایی که از قانون کار و قافله ای انسانی خارج شده!
معلوم نیست بیمه ای داشتی یا خیر!
معلوم نیست حقوقت کفاف زندگی را میداده یا خیر؟
معلوم نیست در کارگاهت، وقتی اولین شعله های آتش پر می کشید کپسول آتش نشانی یاری ات داده یا خیر؟
عزیزم وقتی تو به کمک نیاز داشتی نردبانهای اتش نشانی خراب بود و دستان تو دیگر توان چنگ زدن به زندگی را نداشت!
وقتی به زمین میرسیدی بالشتک های نجات زیر پایت خالی بود.
اینجا جهان سوم است حتما قبلا پی همه چیز را به تن کشیده بودی!
نمی دانم تا بحال با پیشنهاد سکس، مزاحمتهای جنسی و ... روبرو شده بودی یا نه!
می دانم که کارگاهت از طرف دولت فراموش شده بود! نظارتی در کار نبود!
از سندیکا هم خبری نبود تا به امکانات ایمنی کارگاهت سرکشی کند و التیماتوم بدهد که اگر اینها نباشند خبری از کار نیست!
عزیزم عکسهایی که از تو به عنوان سوژه ای مهیج دست به دست می شوند برای همه جذابه! هنوز هم برای بیشتر ما دیدن صحنه های مرگ جالبه! لایک خوره و خوب به اشتراک گذاشته میشه!
آری اینچنین است که تو چند روزی سوژه می شوی و فردا روز فرزندت، مادرت، خواهرات، برادرت و ..... هستند که باید جور نبودن تو را بکشند!
خودت را رها کردی از همه دردهایی که می کشیدی گریختی!
خسته نباشی کارگر زن، از همه ی زحمت هایی که کشیدی!
نمی دانم وقتی لباس هایی که تو دوختی را دیگران به تن می کنند یادی از تو خواهند کرد یا خیر!


کاوه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر